رمان جذاب وحشی (صحنه دار) پارت ۱۱

 

 

اینو گفتو دوباره کارشو تا چهار بار انجام داد دیگه واقعا سوراخ ک-+ونم می‌سوخت دیگه نیمتونیستم تحمل کنم ک علیرضا  ویبراتو ک قبلا بهم نشون داده بودو از کشوی کنار تخت در آورد 

و گذاشت بالای بهشتم

ی کم ک گذشت دیگه هیچ دردی وجود نداشت هم لرزش ویبراتور و هم حرکات علیرضا منو به اسمونا میبرد 

توی بهشت بودم با این همه لذت

 که یهو علیرضا دست نگه داشت 

دلم میخواست گریه کنم چرا تو اوج آدمو رها میکرد

مثل یک دختر خوب ساکت و آروم خودمو تو آینه روبه روی تخت نگاه می‌کردم چقدر قشنگ بود این صحنه 

ی دختره سفید توپر با کمر باریک با ی گندمی درشت هیکلی با بدن ورزیده داشتم نگاش میکردم که نگاهم تو نگاهش قفل شد تو آینه در همین حال هم شد رو کمرم و دستاشو دور کمرم حلقه کرد 

لباشو به لاله گوشم رسوند و با صدای خمار پچ زد 

- هیچ وقت فکر نمی‌کردم آنقدر هات باشی 

با حرفش قشنگ سرخ شدن لپامو حس کردم 

 

نگام به دستش افتاد که زیر دلمو آروم ماساژ میداد 

 

محکم تر بغلم کرد تو بغلش بودم که با تلمبه محکمی که زد میخواستم خودمو جلو بکشم که نزاشت تا به خودم آمدم دو بار دیگه با فاصله کم و خیلی محکم زد 

ناخداگاه قطره اشکم از گوشه چشمم ریخت 

 

که صدای اههه مردونه و ناله علیرضا رو شنیدم بدنم شل شده بود سرم گیج میرفت 

مردونگیشو از توم در آورد که مایع سفید رنگ بیرون چکید از سوراخم ناتوان توی بغل مردونش بودم که منو سمت خودش کشید و پتو رو روم کشید 

 

چشام از خستگی باز نمیشد رسماً حکم بیهوش شدن رو داشتم که پچ زد  خوب بخواب عروسک قشنگم که فردا کلی کار داریم 

چشام سنگین شدو خوابم برد 

 

 

ادامه دارد 

 

 

 

 

 

  • رها

رمان عقل و شهوت (صحنه دار) پارت ۵

 

 

از مکالمه و دیدارمون یک هفته گذشت و کل هفته با هم چت میکردیم حرف می‌زدیم و می‌خندیدیم خوب بود 

خوب که نه عالی بود 

 

امروز دوشنبه بود و قرار شد دوباره با هم بریم 

.

.

‌.

.

 

از خونه آمدم بیرون رفتم سر کوچه یک کم منتظر موندم تا حسین  رسید بعد اینکه آمد با هم دست دادیم سلام احوال پرسی کردیم و حرکت کردیم 

دوباره همون مسیر فرعی واردش که شدیم به حسین نگاه کردم و گفتم 

ـ بیا بازی کنیم 

 

ح: چ بازی ؟

 

ـ بیا جرعت حقیقت بازی کنیم 

 

ح : الان ؟ آخه چی جوری

 

ـ آره دیگه یکی من میپرسم یکی تو بپرس نوبتی 

 

ح: باشه شروع کن 

 

ـ جرعت یا حقیقت؟

با تردید نگام کرد و گفت 

ح: حقیقت 

 

ـ چقدر دوسم داری ؟

 

ح: و سوالیع آخه ی عالمه 

 

خندیدم و گفتم خوبه حالا تو بپرس 

خدا میدونست قند تو دلم آب شده بود 

 

ح: جرعت یا حقیقت ؟

 

ـ جرعت 

 

ح: خوب بوسم کن 

 

ـ چی ؟

ح: بوسم کن 

ـ باشه 

وایستادم گپش بوس کردم

ح : منظورم لپ نبود لپ رو که از غریبه ها هم میشه گرفت 

ـ ای درد 🤣

 

ح: منتظرم زود باش 

 

لبامو گذاشتم رو لباش و بوسش کردم وای خدا چقدر شیرین بود 

 

ـ خوب خوبه الان راضی ؟

ح: ارع 😁

 

ـ جرعت یا حقیقت ؟

 

ح: جرعت 

 

ـ منو بمال 

ح: چی 

ـ آره بیا بریم پشت اون ماشینه منو بمال 🤷

ح:🤣

با هم دست تو دست راه افتادیم منو چسبوند به دیوار و یا پاشو گذاشت وسط پاهام ی دست رو ممه هام بود دست دیگش رو به کس شلوارک رسوند دستش کرد تو شلوارم 

از روی شرت ی کم دست کشید. رو اونجام دستش آورد بالا تر و با انگشتاش با کش شورتم رو رفت و بلاخره دستش کرد تو شورتم 

وای از خجالت داشتم آب میشدم و گوهی خورده بود 

 

بهشتم رو با دستش قاب گرفته بود که در خونه جلو جایی که وایستاده بودیم باز شد و یک پسر زن آمد بیرون 

حسین دستش کشید بیرون از تو شلوارم حالا دیگه حالتو عوض کردیم و اون چسبیده بود به دیوار و من تو بغلش بودم رل زده بودیم به در خونه و پیر زنع

منتظر بودیم بره 

اونم به ما نگاه میکرد  که پسرش از تو خونه آمد بیرون و لباس نظامی تنش بود 

وقتی اونو دیدم فهمیدم باید فلنگ ببندیم

 

ادامه دارد 

 

 

 

 

 

  • رها

رمان عقل و شهوت (صحنه دار) پارت ۴

 

 

اول بخاطر تنهاییام باهاش چت میکردم بعدش کم کم ازش خوشم آمد و حالا دیگه دوسش دارم 

 

جواب تک تک پیاماشو دادم سریع آن شدو جوابمو داد چقدر خوب بود آخییییییییی بچم 🫠

 

تو چت بگم گفتش لباتو خیلی غنچه نگیر و استیکر برام فرستاد که لب فرانسوی می‌گرفتند چقدر جالب بود خوشم آمد برای همین بهش گفتم چشم 

 

 

امروز دقیقا یک هفته بعد از اولین دیتمونه 

 

امروز هم قرار بود با هم بریم مدرسه تو مسیر انگار یخامون آب شده بود کلی با هم شوخی کردیم و خندیدیم عالی بود 

 

دوباره رفتیم همون مسیر فرعی با نزدیک ترین حد ممکن به هم وایستاده بودیم

ولی چون امروز دیر آمده بودیم بیرون خیلی خیابون شلوغ بود نمیشد بوسش کنم ولی اون انگار میخواست از چشاش معلوم بود ولی خوب نمیشد 

فقد همو بغل کردیم و خداحافظی هر کسی رفت تو راه خودش 

اینم از دیت دوممون خدا بخیر کنه 

 

به همین فکرا بودم رفتم سر کلاس که فاطی رو دیدم داره سمتم میاد

 

ف: چرا آنقدر دیر آمدی 

 

ـ خواب موندم بابا 

 

ف: باشه بیا بشین کارت دارم 

 

ـ بزار برسم دیوث

 

ف: دیشب یاسر بهم پیام داد 

ـ اییییی جدی خوب چی گفت 

 

 

ادامه دارد 

 

 

 

 

 

  • رها

رمان عقل و شهوت (صحنه دار) پارت ۳

 

با هم تا سر کوچه رفتیم و جدا شدیم از هم با لبخند ازش خداحافظی کردم و بغلم کرد و رفت سمت مدرسش منم سمت مدرسه خودم 

ولی اصلا تو حال خودم نبودم 

ی حس عجیبی داشتم 

 

ده دقیقه دیر رسیدم سر کلاس شکی داشتیم ولی من اصلا حواسم به درس نبود حواسم پیش بوسه سر صبح بود 

کل روز تو هپلوت بودم تا اینکه بالاخره مدرسه تموم شد دوست داشتم زودتر برم خونه و گوشیمو چک کنم ببین حسین چیزی گفته یا نه 

 

رسیدم خونه هم حس شیرین داشتم هم گناه ولی هر چی بود دوسش داشتم 

 

گوشیو برداشتم و نتمو روشن کردم پنج تا پیام از حسین 

 

سلام عزیزدلم 

خوبی فداتشم 

رسیدی 

هر وقت رسیدی پیام بده 

منتظرتم خوشگل خانم 

 

 

با خواندن پیاماش قند تو دلم آب میشد 

چقدر خوب بلد بود حرف بزنه 

 

اول بخاطر تنهاییام باهاش چت میکردم بعدش کم کم ازش خوشم آمد و حالا دیگه دوسش دارم 

 

ادامه دارد 

  • رها

رمان عقل و شهوت (صحنه دار)پارت ۲

 

فرمول اتو کردم آلارم گوشی رو اوکی کردم که فردا زودتر بیدار بشم 

 

راستی یادم رفت بگم دو سال پیش با پسر داییم دوست بودم  اسمش حمید بودو ۳۳ سالش بود ولی هیچ وقت بجز بغل فراتر با اون نرفته بودم و چون فامیل بود کلا چهار بار با هم رفته بودیم بیرون و بخاطر اینکه رفت ازدواج کرد دیگه از هم خبر نگرفتیم 

خوب ولش کن از اون عنتر حرف نزنم بگیرم بخوابم که فردا کلی کار دارم 

 

 

۶:۵

با آلارم گوشی بیدار شدم سریع گوشی رو چک کردم دیدم حسین  پیام داده من ده دقیقه دیگه سر کوچتونم 

 

سریع بلند شدم مسواک زدم فرمم پوشیدم پول برداشتم و یا رژ کالباسی زدم حرکت کردم تا زود برسم 

وقتی رسیدم سر کوچه دیدم وایستاده دیدنش استرسمو بیشتر کرده بود 

 

جلو رفتم سلام کردم و دست دستش رو دراز کرد 

چند لحظه به دستش نگاه کردم و دستم گذاشتم تو دستش دست دادیم و از خیابون رد شدیم 

 

خوب بود استرس کم شده بود ولی هیچ حرفی با هم نمی‌زدیم که برای اینکه سر حرف باز کنم گفتم 

 

-تو چرا آنقدر از من نود میخای دهنم سرویس کردی 

 

ح: اون فقد برای اینکه سر حرفو باز کنم همین 

 

ـ آره جون خودت 

 

ح: حالا ی کم هم فان 🤣

 

بهش نگاه کردم کاملا ریلکس به صورتم نگاه میکرد 

دیگه حرفی نزدیم و به مسیر ادامه دادیم 

ی مسیر فرعی بود تو را همون از اونجا رفتیم 

دلم میخواست بوسش کنم برای همین یهو وایستادم و بهش گفتم من بوس میخام نمی‌دونم چی جوری جرعت کردم 

هنگ داشت نگام میکرد که رفتم جلو لبام گذاشتم رو لباش دیدم یهو خودش کشید عقب و گفت وسط خیابون آخه بیا بریم تو اون کوچه  دستم گرفت و دنبالش کشید منو چسبوند به دیوار و لباس گذاشت رو لبام لبامو قنچه گرفته بودم که نفس کم آوردم دستاش رو کمرم بود لبامو از هم باز کردم تا بتونم نفس بکشم که آب پایینمو لای دوتا لبش گرفت و مک زد شک شده بودم  این اولین بوسه من بود دستام گذاشتم و قفسه سینش و هولش دادم رفت عقب و خمار نگام کرد 

 

ح: نفس کم میاری ارع 🤣؟

 

واقعا نمی‌تونستم حرف بزنم سرم رو به نشونه نه تموم دادم که دوباره گفت 

ح: چرا نفس کم میاری 

 

ـ نه نمیارم گفتم بریم دیر میشه باز گیر میده مدیرمون

 

ح: باشه بریم 

 

با هم تا سر کوچه رفتیم و جدا شدیم از هم با لبخند ازش خداحافظی کردم و بغلم کرد و رفت سمت مدرسش منم سمت مدرسه خودم 

ولی اصلا تو حال خودم نبودم 

ی حس عجیبی داشتم 

 

ادامه دارد لایک و کامنت 

  • رها

رمان عقل و شهوت (صحنه دار) پارت 1

 

امروز خیلی استرس دارم قرار پسری اولین دیتم رو با حسین که همون دوست پسرم محسوب میشه برم قبلا همو دیدیم بودیم چون پارسال تو مسیر مدرسه با هم آشنا شدیم و الان ۱۱ مهر دقیقا دوماه که منو حسین را زدیم 

البته بهتر بگم ما ی هفته هم قهر بودیم باهم 

حسین اولین دوست پسر رسمی منه که دارم برای اولین بار برای حضوری دیدنش میرم بخاطر محدودیت های خانواده و مذهبی بودنشون در طول سه ماه تابستون نتونستم باهاش بیرون برم ولی از شانس خوبم مدرسمون یک کوچه با هم فاصله داشت و خونه هامون هم تو ی محله محسوب می‌شد برای همین 

امروز قرار گذاشتیم که فردا صبح با هم تا مدرسه پیاده بریم چون اولین بارم بود واقعا استرس داشتم 

 

فرمول اتو کردم آلارم گوشی رو اوکی کردم که فردا زودتر بیدار بشم 

 

ادامه داره کامنت و لایک فراموش نشه 

  • رها

رمان جذاب وحشی (صحنه دار) پارت ۱۰

 

_خوب سگ خجالت می‌کشیدم

مهم نیست الان خجالت نکش

اینو گفتم شروع کردم ب تلمبه زدن انگشتمم گذاشته بودم رو پلاک ک بیرون نیاد

««رها»»

علیرضا شروع کرد ب تلمبه زدن دیگه هیچ دردی نداشتم همش شده بود لذت خالص لذتی ک قابل توصیف نبود 

علیرضا تلمبه میزد و من فقد براش ناله میکردم 

دیگه حتی پشتمم درد نمی‌کرد 

احساس کردم دارم سقوط میکنم ک علیرضا مردونگیشو کشید بیرون و بهم نگاه کرد

چی کار می‌کنی ادامه بده

_خوشگلم هنوز زوده

اینو گفتو ی اسپنک محکم زد روی لمبه سمت راستم

_رها جونم فشار بده پلاک بیا بیرون

نمیخام دردم میگیره

_اگه خودم بکشم بیشتر دردت میگیره در ضمن الان دیگه بهش عادت کردی درد ندارع فشار بده

منم شروع کردم فشار دادن ک پلاک در امدو افتاد پایین آمدم تکون بخورم ک علیرضا گفت

کجا کوچولو هنوز تموم نشده و بعدش خندید

با ترس بهش نگاه کردم ک روان کننده رو رو دستش ریخت و ب مردونیگش و سوراخ من مالید برای بار    چندم مرمورم شد 

همینجوری شوکه بهش نگاه میکردم  ک سر مردونگیشو احساس کردم اولش درد داشت وقتی شروع کرد ب بازی دادن مردونگیش دردم کم کم داشت گم میشد

خودمو شل کردم ک کل مردونگیشو  فشار داد توم حالا دیگه من بودم در حال درد کشیدن و اون در حال لذت بردن

از ته دلم از عمق وجودم ناله کردم و اخخ گفتم 

ک علیرضا با چشمای خمارش برندازم میکردو جونننن کشداری گفت 

دستاشو گذاشت دو طرف کمر باریکم و  

روم خم شد خودشو کشید عقب در حدی ک فقد سرش توم بود و یهو با ی تلمبه محکم عمیق توم تلمبه زد ک جیغ زدم

علیرضا لطفاً اینجوری نه خیلی درد داره

_هیشششش خانمم شل کن تا ابم بیاد وگرنه تا صبح باید سرویس بدی ها

وای نه علیرضا من نمیتونم

_دختر خوبی باش زودی تمومش میکنم

 

لطفاً آروم بزن

_فقد آروم باش

اینو گفتو دوباره کارشو تا چهار بار انجام داد دیگه واقعا سوراخ ک-+ونم می‌سوخت دیگه نیمتونیستم تحمل کنم ک علیرضا  ویبراتو ک قبلا بهم نشون داده بودو از کشوی کنار تخت در آورد 

و گذاشت بالای بهشتم

ی کم ک گذشت دیگه هیچ دردی وجود نداشت هم لرزش ویبراتور و هم حرکات علیرضا منو به اسمونا میبرد 

توی بهشت بودم با این همه لذت

 

ادامه‌ دارد 

  • رها

رمان جذاب وحشی (صحنه دار)پارت ۹

 

_چی کار می‌کنی همسایه ها خوابن فدات بشم

وای چقدر درد داره درش بیار😭

_نفسم الان دردش از بین می‌ره صبر کن

 

««علیرضا »»

باورم نمیشه رها با اون همه غرورش داشت خواهش میکرد چقدر دوسش داشتم باهاش همه احساساتم نمایان می‌شود حتی دوست داشتم مثل خودش بچه بازی در بیارم مثل بچه ها باشم ولی اون خوشحال باشه

کم کم داشت اروم میشد منم باسنشو ماساژ میدادم دیگه وقتش بود

آروم سر مردونگیمو گذاشتم رو بهشتش ک خودشو جلو کشید با دستام نگهش داشتم

مردونگیمو ی ضرب توش کردم ک بلند جیغ کشید دستم گذاشتم زیر دلش شروع کردم ب ماساژ دادن 

هر چی نباشه خانمم دفعه اولشه فداش بشم تنگه

رها تو فوق‌العاده‌ای تنگ تنگ 

هیچی نگفت پاعاش از درد  شل شده بود از نفس نفس زدن اش قشنگ معلوم بود جون ندارع 

دوتا بالشو گذاشتم زیر دلش بهش گفتم بخواب روش خوشگلم 

خودشو شل ولو کرد رو بالشت 

ی لحظه دلم براش سوخت ولی بیشتر حشریم میکرد 

چقدر آروم شده بود 

انگشتم گذاشتم رو پلاک فشار دادم ک بلند اخخخخ گفت خندیدم ک گفت 

چیه از درد کشیدنم لذت میبری 

بغض کرده بود 

من با صدای بچه گونه بهش گفتم آره عشقم بس ک عذابم دادی دوران نامزدی ازت لب میخاستم نمی‌دادی یادته میگفتم تلافی میکنم

بفرما 

_خوب سگ خجالت می‌کشیدم

مهم نیست الان خجالت نکش

ادامه دارد

  • رها

رمان جذاب وحشی (صحنه دار) پارت ۸

 

زبونشو گذاشته و داره زبون می‌کشه 
ی حس عجیبی داشت مرمورم میشد ولی عالی بود 
احساس میکرد از جلو رود خونه جاری شد

دیگه هیچ اختیاری از خودم نداشتم تنها چیزی ک اتاقو پر کرده بود صدای آه منو ملچ مولچ علیرضا 
دلم میخاست دنیا متوقف بشه و اون لحظه ب پایان نرسه 
در همین حال بودیم ک یهو درد کل وجودمو پر کرد نفس بدن آمده بود صورتم دما میداد آمدم خودمو بکشم بالا ک علیرضا با دست آزادش نگهم داشت 
برگشتم نگاش کردم انگشت فاک++شو تو کو+نم کرده بود 
آروم تکونش میدادو بیشتر فرو میکرد

علیرضا:خانم خوشگلم خیلی سفت کردی فدات بشم شل کن اینجوری بیشتر دردت میگیره ها

_وای درد داره نمیتونم

علیرضا:صبر کن حالتو خوب میکنم فدای چشمای خوشگلت بشم

چیزی نگفتم و فقد سرمو توی بالش فرو کردم علیرضا ب کار ادامه میداد ک انگشتشو در آورد 
آمدم تو خودم جمع بشم ک احساس کردم ی چیز گرد گذاشته درم فک کردم سر مردونگیشع برگشتم ببینم چیه دیدم همون چیزی بود ک از جعبه درش آورده بود 
علیرضا این چیه وای ؟

_فدات بشم آروم  باش پلاک  مگه نمی‌خوای لذت ببریم در ضمن یادت نره امشب مال منه هر چی من بخام باید بشه

خوب

_افرین خانم خانما

لبخندی زدم ک زهرم کرد پلاکو کامل کرد توم جیغ زدم ک دستش گذاشت جلو دهنم


_چی کار می‌کنی همسایه ها خوابن فدات بشم

وای چقدر درد داره درش بیار😭

_نفسم الان دردش از بین می‌ره صبر کن

ادامه دارد  

  • رها

رمان جذاب (وحشی صحنه) دار پارت ۷

 

 

نزاشت حرفم تموم بشه ک مردونگیشو در آورد و محکم دوباره آوردم کرد ک جیغی زدم

زیر دلم تیر میکشید ولی علیرضا محکم و تند تلمبه میزد 

دیگه داشتم بیهوش می‌شدم ک صدای علیرضا رو شنیدم 

چی خانم خوشگلم خسته شده

_وای درد دارم بسه

خانمم ابم بیاد چشم قربون چشای خوشگلت بشم

با احساس اینکه دیگه تلمبه نمیزد برگشتم سمتش ک دیدم ی چیزی رو داره از جعبه میاره بیرون

با تعجب بهش نگاه کردم ک گفت 

خوشگلم میخایم یکم بازی کنیم خوب فقد شل کن 

سرمو تکون دادم ک ی اسپنک محکم زد سمت چت باسنم 

پاشو خوشگلم قمبل کن داگی فدات بشم

_میخای چی کار کنی

امشب مال منی پس سوال موقوف

روی تخت داگ استایل شدم ک پشتم نشست 

دستشو روی باسنم میکشدو بوسم میکرد 

احساس رطوبت کردم پشتم ک دیدم زبونشو گذاشته و داره زبون می‌کشه 

ی حس عجیبی داشت مرمورم میشد ولی عالی بود 

احساس میکرد از جلو رود خونه جاری شد

ادامه دارد 

  • رها

رمان جذاب وحشی (صحنه دار) پارت ۶

منم از فرصت استفاده کردمو همین طور ک ب پهلو جلوم خوابیده بود دوباره داخلش کردم ک روتختی رو چنگ زدو سرشو تو بالشت فرو کرد 

 

 

««رها »»

باورم نمیشد آنقدر درد داشته باشه دوباره توم کرد و آروم شروع کرد ب تلمبه زدن کم کم دردمو فراموش کردمو رهای رها شده بودم با لذت اه و ناله میکرد 

ک احساس کرد از ی ساختمون بلند پرت شدم پایین کل بدنم می‌لرزید و بی حال شده بودم

علیرضا: اوه شت زود بود ها 😂

اینو گفتو خندید 

منم خندم گرفت و باهم خندیدیم 

داشتم  می‌خندیدم ک زیر دلم تیر کشید تا ب خودم آمدم 

فهمیدم علیرضا شروع کرده ب تندو سنگین تلمبه زدن 

اشک توی چشمام جمع شده بود خیلی درد داشت  با بغض نالیدم 

آروم  ترو خدا آروم درد داره 

ب حرفم توجه نکردو ادامه داد ک سرمو توش بالش فرو کردم 

موهامو چنگ زدو کنار گوشم زمزمه کرد 

میخام صداتو بشنوم 

بعد دوباره شروع کرد. ب تلمبه زدن هر دوتامون خیس عرق شده بودیم سینه هام قاب دستاش بودو تلمبه میزد دیگه کاملا داشتم لذت می‌بردم ک شروع کرد ب آروم تلمبه زدن 

ک گفتم 

ن ن علیرضا تند لطفاً 🥹

_تا همین الان ک میگفتی آروم چی شد پس

علیرضااااااا عشقم تندتر😈😁

نزاشت حرفم تموم بشه ک مردونگیشو در آورد و محکم دوباره واردم کرد ک جیغی زدم

 

ادامه دارد پارت بعد

  • رها

رمان جذاب وحشی (صحنه دار) پارت ۵

دست دیگشو اروم اروم داشت می‌برد سمت بهشتم ک ناخودآگاه پاهامو چفت کردم
««علیرضا »»

_اروم باش خانومم

چشای رها ی قشنگی خاصی داشت ک باعث میشد بیشتر جذبش بشم 
رها دختر مطیع و سربزیری نبود ولی الان داشت زیرم ناله میکرد 
شروع کردم ب خوردن سینه های نرمو سفیدش واقعا بدن عالیی داشت 
در همین حال دستمو گذاشتم روی بهشتش و شروع کردم ب آروم مالیدن وقتی واکنش نشون داد باعث شد. حرکات دستمو بیشتر کنم تندتر بمالم 
قشنگ معلوم بود دیگه حرکاتش دست خودش نیست ناله های گوشنوازش بیقرار ترم میکرد بدنش ب سفیدی پنبه بود و رد انگشتان روی تک تک اجزای بدنش خود نمایی میکرد 
درست وقتی کروی ابرا بود کشیدم عقبو بهش نگاه کردم 
چشای خمارشو چشمام دوخته بودو منتظر بود ببینه چی کار میخام بکنم

رها : چرا منتظری ؟
دلم میخواست اذیتش کنم دوست داشتم با زبون خودش بگه چی میخاد

_مگه قرارع کاری بکنیم؟😂

رها : آره دیگه 🥹

_ من ک چیزی یادم نمیاد

رها : اذیت نکن دیگه

_ خواهش کن بعدش تازه ببینم چرا همیشه من باید قربون صدقه شما برم زود تند سریع شروع کن ببینم بلدی خرم کنی یا نه

رها :  باشه یادت نرع اینا همه تلافی میشه ها 
_یادم نمیره

رها : رضا جونم فدای صورت قشنگت بشم
شروع کن دیگه دورت بگردم

_ چی کار کنم 😈😂

رها : کاری ک همه عروس دومادا میکنن شب عروسیشون

_ چی کار میکنن؟؟

رها : رضا ترو خدا منو بکن جرم بده دیگه اذیت نکن دیگه 😭

باورم نمیشد رها داشت خواهش میکرد 
چقدر خوب بود

پاهاشو  تو شکمش جمع کردمو هفتی از هم  باز شون کردم 
با ی استرس خاصی نگام میکرد 
خودمو باهاش تنظیم کردمو سر مردونگیمو روی بهشتش میمالیدم هرچی بیشتر ادامه میدادم بیشتر خیس و کردنی میشد 
_ آماده ای نه نه اقدس

رها : عععع نه نه اقدس خودتی

_ تویی 
در همین حال ک داشت حرص میخورد نصفشو فشار دادم رفت توش ک جیغ کشید 
سرشو بلند کردو نگام کرد داشتم میخنیدم ک تا آمد چیزی بگه همشو کردم توش نفسش بند آمده بود قرمز شده بود

منتظر موندم حالش خوب بشه آدامه بدم ک دیدم بغض کرده

_ چی شد ؟خوبی ؟چرا این شکلی شدی خود خواستی دیگه 😈

رها : دد .....درد داره

_ اولش فقد درد داره بازم لذتش ب دردشع دیگه 
دستامو گذاشتم زیر دلشو شروع کردم ب ماساژ دادن 
خیلی سفت گرفته بود ک دیدم کم کم داره شل می‌کنه

دوتا تلمبه سنگین زدم ک دیدم زد زیر گریه مردونگیمو بیرون آوردم ک خون روانه شدو مردونگیم خونی شده بود آمدم دستمالو بردارم ک رها تو خودش جمع شد 
داشت گریه میکرد ک دستمالو خونی کردمو محکم بغلش کردم از درد میلریزد 
وقتی آروم شد  ازش پرسیدم میخای ادامه بدی 
در کمال تعجب سرشو ب نشونه مثبت تکون داد ک

منم از فرصت استفاده کردمو همین طور ک ب پهلو جلوم خوابیده بود دوباره داخلش کردم ک روتختی رو چنگ زدو سرشو تو بالشت فرو کرد


بچه تا اینجا چطور بود  نظر بدید 
تا پارت بعد رو می‌زارم 

 

لایک یادت نرع 😉
 

  • رها

رمان جذاب وحشی (صحنه دار) پارت ۴

 

ب علیرضا نگاه کردم و چیزی نگفتم فقد سکوت کردمو رفتم داخل 

خیلی عادی رفتم توی اتاقو نشستم روی تخت علیرضا رفته بود تا برام آب بیاره ب اتاقتون نگاه کردم چقدر قشنگ و دوست داشتی شده بود. علیرضا آمد داخلو لیوان ابو داد دستم و نشست پست سرم

علیرضا : رها چطور شده قشنگه

_خیلی قشنگ

علیرضا: می‌دونم چون اینجا قرار دخترع لوس من خانم بشه 

نمی‌دونم چرا خجالت می‌کشیدم از حرفاش و هم خوشم میومد من دختر چشمو گوش بسته ای نبودم 

شروع کردم ب خودن آب ک علیرضا نشست پستمو شروع کرد ب باز کردن بند های لباس عروس دستاش چقدر داغ بود

احساس میکردم هر چی بیشتر آب میخورم بیشتر تشنه میشم 

لباسمو از روی شونه ام سر داد پایین گفت وایستا منم همون کارو کردم ک لباس عروس کامل در امدو حالا من فقد با ی شرت جلوش بودم خودمو جمع کردم ک اونم وایستاد‌و 

علیرضا: رها تو فوق‌العاده‌ای واقعا بدن عالی داری

_ ممنون 

یهو هلم داد رو تخت ک ب پشت افتادم رو تختو آمد روم شروع کرد ب لب گرفتن آنقدر محکم و خشن ک نمی‌تونستم همراهیش کنم با هر دوتا دستش سینهامو گرفته بودمو محکم می‌مالید همزمان در حال مکیدن لب پایینم بود ک آخی گفتم 

خمار نگام کردو گفت جونم تو فقد ناله کن توله س«ک»سی من

سرشو ب گردنم رسوند و شروع کرد کار گرفتن بوییدن و بوسیدن 

دستشو دور کمرم گذاشتو روی شکممو بوسید ک یهو شرتمو از پام در آورد پاهامو چفت کردم ک نگام کردو خندید

علیرضا: چیه خجالت میکشی مگ همینو نمی‌خواستی توله

سرمو براش تکون دادم ک دست برد ب شلوارشو زیپش. رو باز کرد و درش آورد بعد هم لباسش حالا جلوم با شورت وایستاده بود داشتم نگاش میکردم ک گفت 

چیه مشتاقی 

_ نباشم 😂؟

علیرضا : ببینم چند دقیقه بعدم همینجوری مشتاقی 

اینو گفتو شرتشو در آورد یهو چشمم ب مردونگی سیخ شدش افتاد ناخودآگاه گفتم 

_ چقدر بزرگ

خندیدو گفت میخاییش رها مال خودته

همین تور ک علیرضا وایستاده بودو منم روی تخت نشسته بودم آمد جلو ترو 

بهم نگاه کرد و دستمو گرفت نگاش کردم ک یهو گذاشت رو مردونگیش ی حس عجیبی داشت  بهش نگاه کردم ک گفت 

علیرضا:  رها دستات چقدر نرم 

تک خنده‌ای کردم ک خم شد رومو شروع کرد با وله لب گرفتن ی دستشو گذاشته بود رو سینه سمت چپم و داشت میمالیدو دست دیگشو اروم اروم داشت می‌برد سمت بهشتم ک ناخودآگاه پاهامو چفت کردم

««علیرضا »»

_اروم باش خانومم

بقیه پارت بعد حمایت کنید لطفاً

  • رها

رمان جذاب وحشی (صحنه دار) پارت ۲و۳

 

از پله ها پایین رفتم و سوار آسانسور شدم توی آینه آسانسور ی خودم نگاه کردم چقدر خوشگل شده بودم واقعا ی لحظه دلم برای خودم ضعف رفت 

در ایانسور باز شود و علیرضا رو ک جلو در وایستاده بود دیدم واقعا جذاب تر از قبل شده بود 🥹

علیرضا: چ عجب خانم خانما تشریف آوردن

_ بابا تا جمع و جور کردم طول کشید

علیرضا : اشکال ندارع حالا بزار شب بهت نشون میدم چی جوری باید جمع و جور کنی

_جون ن بابا نکوشیمون

علیرضا: ن نگران نباش فقد میخام بکنمت 😈

_ بریم حالا دیر شد بعدا حرف می‌زنیم

علیرضا : رها فک کنم تو میخاری ها میخای همینجا کارتو ی سر کنم

_ وای خاک ب سرم زشت بریم 😂

علیرضا: چشم عروس س«ک»سی من ولی خدایی رها خیلی کردنی شدیا

 

با خجالت سرمو پایین انداختمو سوار ماشین شدم چقدر این حرفاشو دوست داشتم ....

کامنت ۴

لایک ۴

پارت بعدی بزارم 

 

جذاب وحشی پارت ۳

 

توی ماشین آهنگ قشنگی پخش میشد 

توی حال خودم بودمو ب آهنگ گوش میدادم ک یهو متوجه نگاه های علیرضا شدم برگشتم سمتش نگاش کردم ک یهو گفتم 

_ چرا اینجا وایستادیم 

بعد اطرافو نگاه کردم ک تاریک و خلوت بود انگار ی جای خلوت نزدیک تالار باغی بود ک گرفته بودیم 

علیرضا: چون عروس خانم قرار نیست بدون شاباش ب دوماد بره عروسی

 

_ خوبه خوبه پرو نشو ازت شاباش نگرفتم پرو شدیا

علیرضا : ولی من تا شاباش نگیرم مطمئن باش حتی ی قدمم جلو تر نمیرم

کیفمو برداشتمو گفتم 

_ چقدر میخای دوماد پول پرست 😈😂

علیرضا : اندازه خراب شدن ارایشت

با تعجب بهش نگاه کردم ک فهمید هیچی از حرفاش سر در نمیارم یهو خم شد سمتم خودمو عقب کشیدم ک دستاشو دو طرف کمرم حلقه کرد یهو نفسم بند شد نمی‌دونم ی ترس خاص ی استرس خاص و شاید میشه گفت همه ی خیلی دنیا توم جمع شده بودن 

صورتشو نزدیک صورتم کردو گفت 

رها میدونستی چشات آنقدر قشنگ ک آدم دلش میخواد تا جون داری بکندت

کم کم داشت حالم دگرگون میشد وقتی نفسای داغش ب صورتم میخورد دلم میخواست همینجا مهر مالکیتش رو بزنه

نگاهشو از چشمام گرفتو ب لبام دوخت یهو مثل دیونه ها شروع  کرد ب خوردن لب پایینم این اولین لبمون بود از شدت شوکه نمی‌تونستم همراهیش کنم ک سرشو برد عقبو با شیطنت نگام کرد 

علیرضا : رها تا امشب تموم بشه من دیونه میشم

با خجالت سرمو پایین انداختمو  لب زدم  منم 

دستاشو گذاشت روی شونه های برهنمو بعد محکم از سر شونم گاز گرفت آنقدر محکم ک فکر کنم نرسیده ب تالار کبود بشه بعدشم ک علیرضا به حالت اول برگشتو سرجاش نشست

علیرضا: بریم دیگه دیر شد بقیش باشه برا بعد

..ه

..ه

..ه

..ه

حدودا ساعت دو شب بود ک رسیدیم خونه علیرضا کلید انداختو درو باز کرد باورم نمیشد آنقدر اینجا قشنگ شده باشه 

پر از گل و بوی خوب 

علیرضا : بفرمایید داخل عروس خوشگلم ک شب طولانی در پیش داریم 

.....ادامه داره  پارت بعدی

  • رها

رمان جذاب وحشی (صحنه دار)پارت ۱

امروز بهترین روز زندگیم بود روزی ک قرار بود بعد از چهار سال با پسری ازدواج کنم ک کل عمرم منتظرش بودم عاشقانه شب و روز وقتی ک نبود می‌پرستیدمش

وقتی توی آرایشگاه چشمم ب کارت عروسیمون افتاد اشک توی چشمام حلقه زد حقله ای ک باهات میشد کل زندگیم جلوی چشمام مرور بشه 

دوشیزه رها و جناب علیرضا.....

این باعث میشد تمام دنیا قشنگیشو ب نمایش بکشه 

تیپ آرایشگاه منتظر بودم تا علیرضا بیاد دنبالم دیگه طاقت نداشتم 

گوشیم زنگ خورد بدون نگاه کردن بهش جواب دادم 

-الو 

..سلام عروس خانم کجایی نمیای پایین 

_ چرا نیام عشقم 

... الان میام 

و گوشیو قطع کردم 

دختری ک اونجا تازه ب کار شروع کرده بود کمک کرد از پله ها برم پایین 

ادامه دارد 

کامنت ۴

لایک ۵

پارت بعد می‌زارم 

  • رها