اینو گفتو دوباره کارشو تا چهار بار انجام داد دیگه واقعا سوراخ ک-+ونم می‌سوخت دیگه نیمتونیستم تحمل کنم ک علیرضا  ویبراتو ک قبلا بهم نشون داده بودو از کشوی کنار تخت در آورد 

و گذاشت بالای بهشتم

ی کم ک گذشت دیگه هیچ دردی وجود نداشت هم لرزش ویبراتور و هم حرکات علیرضا منو به اسمونا میبرد 

توی بهشت بودم با این همه لذت

 که یهو علیرضا دست نگه داشت 

دلم میخواست گریه کنم چرا تو اوج آدمو رها میکرد

مثل یک دختر خوب ساکت و آروم خودمو تو آینه روبه روی تخت نگاه می‌کردم چقدر قشنگ بود این صحنه 

ی دختره سفید توپر با کمر باریک با ی گندمی درشت هیکلی با بدن ورزیده داشتم نگاش میکردم که نگاهم تو نگاهش قفل شد تو آینه در همین حال هم شد رو کمرم و دستاشو دور کمرم حلقه کرد 

لباشو به لاله گوشم رسوند و با صدای خمار پچ زد 

- هیچ وقت فکر نمی‌کردم آنقدر هات باشی 

با حرفش قشنگ سرخ شدن لپامو حس کردم 

 

نگام به دستش افتاد که زیر دلمو آروم ماساژ میداد 

 

محکم تر بغلم کرد تو بغلش بودم که با تلمبه محکمی که زد میخواستم خودمو جلو بکشم که نزاشت تا به خودم آمدم دو بار دیگه با فاصله کم و خیلی محکم زد 

ناخداگاه قطره اشکم از گوشه چشمم ریخت 

 

که صدای اههه مردونه و ناله علیرضا رو شنیدم بدنم شل شده بود سرم گیج میرفت 

مردونگیشو از توم در آورد که مایع سفید رنگ بیرون چکید از سوراخم ناتوان توی بغل مردونش بودم که منو سمت خودش کشید و پتو رو روم کشید 

 

چشام از خستگی باز نمیشد رسماً حکم بیهوش شدن رو داشتم که پچ زد  خوب بخواب عروسک قشنگم که فردا کلی کار داریم 

چشام سنگین شدو خوابم برد 

 

 

ادامه دارد