رمان عقل و شهوت (صحنه دار) پارت ۳

 

با هم تا سر کوچه رفتیم و جدا شدیم از هم با لبخند ازش خداحافظی کردم و بغلم کرد و رفت سمت مدرسش منم سمت مدرسه خودم 

ولی اصلا تو حال خودم نبودم 

ی حس عجیبی داشتم 

 

ده دقیقه دیر رسیدم سر کلاس شکی داشتیم ولی من اصلا حواسم به درس نبود حواسم پیش بوسه سر صبح بود 

کل روز تو هپلوت بودم تا اینکه بالاخره مدرسه تموم شد دوست داشتم زودتر برم خونه و گوشیمو چک کنم ببین حسین چیزی گفته یا نه 

 

رسیدم خونه هم حس شیرین داشتم هم گناه ولی هر چی بود دوسش داشتم 

 

گوشیو برداشتم و نتمو روشن کردم پنج تا پیام از حسین 

 

سلام عزیزدلم 

خوبی فداتشم 

رسیدی 

هر وقت رسیدی پیام بده 

منتظرتم خوشگل خانم 

 

 

با خواندن پیاماش قند تو دلم آب میشد 

چقدر خوب بلد بود حرف بزنه 

 

اول بخاطر تنهاییام باهاش چت میکردم بعدش کم کم ازش خوشم آمد و حالا دیگه دوسش دارم 

 

ادامه دارد 

  • رها

رمان عقل و شهوت (صحنه دار)پارت ۲

 

فرمول اتو کردم آلارم گوشی رو اوکی کردم که فردا زودتر بیدار بشم 

 

راستی یادم رفت بگم دو سال پیش با پسر داییم دوست بودم  اسمش حمید بودو ۳۳ سالش بود ولی هیچ وقت بجز بغل فراتر با اون نرفته بودم و چون فامیل بود کلا چهار بار با هم رفته بودیم بیرون و بخاطر اینکه رفت ازدواج کرد دیگه از هم خبر نگرفتیم 

خوب ولش کن از اون عنتر حرف نزنم بگیرم بخوابم که فردا کلی کار دارم 

 

 

۶:۵

با آلارم گوشی بیدار شدم سریع گوشی رو چک کردم دیدم حسین  پیام داده من ده دقیقه دیگه سر کوچتونم 

 

سریع بلند شدم مسواک زدم فرمم پوشیدم پول برداشتم و یا رژ کالباسی زدم حرکت کردم تا زود برسم 

وقتی رسیدم سر کوچه دیدم وایستاده دیدنش استرسمو بیشتر کرده بود 

 

جلو رفتم سلام کردم و دست دستش رو دراز کرد 

چند لحظه به دستش نگاه کردم و دستم گذاشتم تو دستش دست دادیم و از خیابون رد شدیم 

 

خوب بود استرس کم شده بود ولی هیچ حرفی با هم نمی‌زدیم که برای اینکه سر حرف باز کنم گفتم 

 

-تو چرا آنقدر از من نود میخای دهنم سرویس کردی 

 

ح: اون فقد برای اینکه سر حرفو باز کنم همین 

 

ـ آره جون خودت 

 

ح: حالا ی کم هم فان 🤣

 

بهش نگاه کردم کاملا ریلکس به صورتم نگاه میکرد 

دیگه حرفی نزدیم و به مسیر ادامه دادیم 

ی مسیر فرعی بود تو را همون از اونجا رفتیم 

دلم میخواست بوسش کنم برای همین یهو وایستادم و بهش گفتم من بوس میخام نمی‌دونم چی جوری جرعت کردم 

هنگ داشت نگام میکرد که رفتم جلو لبام گذاشتم رو لباش دیدم یهو خودش کشید عقب و گفت وسط خیابون آخه بیا بریم تو اون کوچه  دستم گرفت و دنبالش کشید منو چسبوند به دیوار و لباس گذاشت رو لبام لبامو قنچه گرفته بودم که نفس کم آوردم دستاش رو کمرم بود لبامو از هم باز کردم تا بتونم نفس بکشم که آب پایینمو لای دوتا لبش گرفت و مک زد شک شده بودم  این اولین بوسه من بود دستام گذاشتم و قفسه سینش و هولش دادم رفت عقب و خمار نگام کرد 

 

ح: نفس کم میاری ارع 🤣؟

 

واقعا نمی‌تونستم حرف بزنم سرم رو به نشونه نه تموم دادم که دوباره گفت 

ح: چرا نفس کم میاری 

 

ـ نه نمیارم گفتم بریم دیر میشه باز گیر میده مدیرمون

 

ح: باشه بریم 

 

با هم تا سر کوچه رفتیم و جدا شدیم از هم با لبخند ازش خداحافظی کردم و بغلم کرد و رفت سمت مدرسش منم سمت مدرسه خودم 

ولی اصلا تو حال خودم نبودم 

ی حس عجیبی داشتم 

 

ادامه دارد لایک و کامنت 

  • رها

رمان عقل و شهوت (صحنه دار) پارت 1

 

امروز خیلی استرس دارم قرار پسری اولین دیتم رو با حسین که همون دوست پسرم محسوب میشه برم قبلا همو دیدیم بودیم چون پارسال تو مسیر مدرسه با هم آشنا شدیم و الان ۱۱ مهر دقیقا دوماه که منو حسین را زدیم 

البته بهتر بگم ما ی هفته هم قهر بودیم باهم 

حسین اولین دوست پسر رسمی منه که دارم برای اولین بار برای حضوری دیدنش میرم بخاطر محدودیت های خانواده و مذهبی بودنشون در طول سه ماه تابستون نتونستم باهاش بیرون برم ولی از شانس خوبم مدرسمون یک کوچه با هم فاصله داشت و خونه هامون هم تو ی محله محسوب می‌شد برای همین 

امروز قرار گذاشتیم که فردا صبح با هم تا مدرسه پیاده بریم چون اولین بارم بود واقعا استرس داشتم 

 

فرمول اتو کردم آلارم گوشی رو اوکی کردم که فردا زودتر بیدار بشم 

 

ادامه داره کامنت و لایک فراموش نشه 

  • رها

رمان جذاب وحشی (صحنه دار) پارت ۴

 

ب علیرضا نگاه کردم و چیزی نگفتم فقد سکوت کردمو رفتم داخل 

خیلی عادی رفتم توی اتاقو نشستم روی تخت علیرضا رفته بود تا برام آب بیاره ب اتاقتون نگاه کردم چقدر قشنگ و دوست داشتی شده بود. علیرضا آمد داخلو لیوان ابو داد دستم و نشست پست سرم

علیرضا : رها چطور شده قشنگه

_خیلی قشنگ

علیرضا: می‌دونم چون اینجا قرار دخترع لوس من خانم بشه 

نمی‌دونم چرا خجالت می‌کشیدم از حرفاش و هم خوشم میومد من دختر چشمو گوش بسته ای نبودم 

شروع کردم ب خودن آب ک علیرضا نشست پستمو شروع کرد ب باز کردن بند های لباس عروس دستاش چقدر داغ بود

احساس میکردم هر چی بیشتر آب میخورم بیشتر تشنه میشم 

لباسمو از روی شونه ام سر داد پایین گفت وایستا منم همون کارو کردم ک لباس عروس کامل در امدو حالا من فقد با ی شرت جلوش بودم خودمو جمع کردم ک اونم وایستاد‌و 

علیرضا: رها تو فوق‌العاده‌ای واقعا بدن عالی داری

_ ممنون 

یهو هلم داد رو تخت ک ب پشت افتادم رو تختو آمد روم شروع کرد ب لب گرفتن آنقدر محکم و خشن ک نمی‌تونستم همراهیش کنم با هر دوتا دستش سینهامو گرفته بودمو محکم می‌مالید همزمان در حال مکیدن لب پایینم بود ک آخی گفتم 

خمار نگام کردو گفت جونم تو فقد ناله کن توله س«ک»سی من

سرشو ب گردنم رسوند و شروع کرد کار گرفتن بوییدن و بوسیدن 

دستشو دور کمرم گذاشتو روی شکممو بوسید ک یهو شرتمو از پام در آورد پاهامو چفت کردم ک نگام کردو خندید

علیرضا: چیه خجالت میکشی مگ همینو نمی‌خواستی توله

سرمو براش تکون دادم ک دست برد ب شلوارشو زیپش. رو باز کرد و درش آورد بعد هم لباسش حالا جلوم با شورت وایستاده بود داشتم نگاش میکردم ک گفت 

چیه مشتاقی 

_ نباشم 😂؟

علیرضا : ببینم چند دقیقه بعدم همینجوری مشتاقی 

اینو گفتو شرتشو در آورد یهو چشمم ب مردونگی سیخ شدش افتاد ناخودآگاه گفتم 

_ چقدر بزرگ

خندیدو گفت میخاییش رها مال خودته

همین تور ک علیرضا وایستاده بودو منم روی تخت نشسته بودم آمد جلو ترو 

بهم نگاه کرد و دستمو گرفت نگاش کردم ک یهو گذاشت رو مردونگیش ی حس عجیبی داشت  بهش نگاه کردم ک گفت 

علیرضا:  رها دستات چقدر نرم 

تک خنده‌ای کردم ک خم شد رومو شروع کرد با وله لب گرفتن ی دستشو گذاشته بود رو سینه سمت چپم و داشت میمالیدو دست دیگشو اروم اروم داشت می‌برد سمت بهشتم ک ناخودآگاه پاهامو چفت کردم

««علیرضا »»

_اروم باش خانومم

بقیه پارت بعد حمایت کنید لطفاً

  • رها