از مکالمه و دیدارمون یک هفته گذشت و کل هفته با هم چت میکردیم حرف می‌زدیم و می‌خندیدیم خوب بود 

خوب که نه عالی بود 

 

امروز دوشنبه بود و قرار شد دوباره با هم بریم 

.

.

‌.

.

 

از خونه آمدم بیرون رفتم سر کوچه یک کم منتظر موندم تا حسین  رسید بعد اینکه آمد با هم دست دادیم سلام احوال پرسی کردیم و حرکت کردیم 

دوباره همون مسیر فرعی واردش که شدیم به حسین نگاه کردم و گفتم 

ـ بیا بازی کنیم 

 

ح: چ بازی ؟

 

ـ بیا جرعت حقیقت بازی کنیم 

 

ح : الان ؟ آخه چی جوری

 

ـ آره دیگه یکی من میپرسم یکی تو بپرس نوبتی 

 

ح: باشه شروع کن 

 

ـ جرعت یا حقیقت؟

با تردید نگام کرد و گفت 

ح: حقیقت 

 

ـ چقدر دوسم داری ؟

 

ح: و سوالیع آخه ی عالمه 

 

خندیدم و گفتم خوبه حالا تو بپرس 

خدا میدونست قند تو دلم آب شده بود 

 

ح: جرعت یا حقیقت ؟

 

ـ جرعت 

 

ح: خوب بوسم کن 

 

ـ چی ؟

ح: بوسم کن 

ـ باشه 

وایستادم گپش بوس کردم

ح : منظورم لپ نبود لپ رو که از غریبه ها هم میشه گرفت 

ـ ای درد 🤣

 

ح: منتظرم زود باش 

 

لبامو گذاشتم رو لباش و بوسش کردم وای خدا چقدر شیرین بود 

 

ـ خوب خوبه الان راضی ؟

ح: ارع 😁

 

ـ جرعت یا حقیقت ؟

 

ح: جرعت 

 

ـ منو بمال 

ح: چی 

ـ آره بیا بریم پشت اون ماشینه منو بمال 🤷

ح:🤣

با هم دست تو دست راه افتادیم منو چسبوند به دیوار و یا پاشو گذاشت وسط پاهام ی دست رو ممه هام بود دست دیگش رو به کس شلوارک رسوند دستش کرد تو شلوارم 

از روی شرت ی کم دست کشید. رو اونجام دستش آورد بالا تر و با انگشتاش با کش شورتم رو رفت و بلاخره دستش کرد تو شورتم 

وای از خجالت داشتم آب میشدم و گوهی خورده بود 

 

بهشتم رو با دستش قاب گرفته بود که در خونه جلو جایی که وایستاده بودیم باز شد و یک پسر زن آمد بیرون 

حسین دستش کشید بیرون از تو شلوارم حالا دیگه حالتو عوض کردیم و اون چسبیده بود به دیوار و من تو بغلش بودم رل زده بودیم به در خونه و پیر زنع

منتظر بودیم بره 

اونم به ما نگاه میکرد  که پسرش از تو خونه آمد بیرون و لباس نظامی تنش بود 

وقتی اونو دیدم فهمیدم باید فلنگ ببندیم

 

ادامه دارد